کد مطلب:90423 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:153

عبدالله بن مقفع و بدزبانی وی











عبدالله بن مقفع، نویسنده ی معروف ایرانی، دبیری توانا و عالمی فرزانه كه در بلاغت، شهرتی بسزا داشت. وی كتاب كلیله و دمنه را از فارسی به عربی، ترجمه كرد. او برحسب لیاقت علمی كه داشت دبیر و كاتب عیسی و سلیمان فرزندان علی بن عبدالله عباس، عموهای منصور گردید، او با آن رتبه ی علمی كه داشت، مردی بدزبان و فحاش بود. در مجلسی كه می نشست به حاضران بدزبانی می كرد و عموما از زبان او رنج می بردند. از سویی دیگر، در دیانت هم متهم بود. جاحظ گوید: ابن مقفع و مطیع بن ایاس و یحیی بن زیاد، در دینشان متهم بودند، یكی گفت: چرا جاحظ خود را فراموش كرد؟ یعنی او هم یكی از زنادقه بود. گویند، روزی در مجلسی خلیل بن احمد عروضی وارد شد و مذاكرات علمی را آغاز كردند، پس از خاتمه ی مجلس، از

[صفحه 446]

خلیل پرسیدند، او چگونه انسانی است؟ گفت: علمش از عقلش افزونتر است و از عبدالله پرسیدند، نظر شما درباره ی خلیل چیست؟ گفت: عقلش از علمش زیادتر است. ابن مقفع با استاندار بصره، سفیان بن معاویه بن مهلب، خصومت دیرینه های داشت و مادر او را به بدی یاد می كرد و وی را ابن المغتلمه می نامید. هیثم بن عدی گوید: ابن مقفع، سفیان را مسخره می كرد و چون بینی سفیان بزرگ بود، در وقت سلام كردن، می گفت: السلام علیكما یعنی سلام بر تو و بر بینی بزرگت. روزی در مجلس عام، به وی گفت: نظر تو درباره ی شخصی كه از دنیا رفته شوهر و همسری را به جای گذارده چیست؟ با این گفتار به او گوشه می زد، سفیان، كینه او را در دل گرفته و مترصد بود، كه از او در وقت مناسبی انتقام گیرد، تا اینكه عبدالله بن علی برادر عیسی، ادعای خلافت كرد و بر منصور خروج نمود. منصور، لشكری به فرماندهی ابومسلم خراسانی، به جنگ او فرستاد عبدالله در این جنگ شكست خورد و به جانب بصره فرار كرد و به برادرش پناهنده شد و مدتی نچندان كوتاه، با آشفتگی و دلهره به سر می برد در حالی كه از زندگی مخفیانه و پرالتهاب رنج فراوان می كشید، برادرش با موافقت او از منصور تقاضای عفو وی نمود منصور به خاطر حسن رفتار عیسی از تقصیر او درگذشت، اما برای اطمینان بیشتر، از منصور خواست تا امان نامه ای را به وی بدهد، منصور بر نوشتن امان نامه موافقت نمود و بنا شد ابن مقفع این امان نامه را تنظیم كند، وی در این امان نامه، تعبیرات زننده ای نسبت به منصور نگاشت به این معنا كه اگر منصور، از این پس با عمویش علی، غدر كند و به عهدش وفادار نباشد، زنان او مطلقه، اموالش مصادره و بردگانش آزاد و بیعت او بر ذمه ی مسلمانان نباشد. همین كه چشم منصور به این عبارت زننده افتاد، بی نهایت خشمگین شد، اما خشم خود را فروخورد و پرسید این امان نامه، دستخط كیست؟ گفتند: ابن مقفع، منصور كینه ی او را در دل گرفت و محرمانه، به سفیان، استاندار بصره دستور داد تا او را هلاك كند، استاندار كه دل پردردی از او داشت، از این دستور خوشحال شد، سپس جمعی از بزرگان بصره را كه ابن مقفع نیز، در میان آنها بود به خاطر امر مهمی، به حضور فراخواند، پس

[صفحه 447]

از مذاكرات لازم، حاضران با اجازه ی وی مجلس را ترك كردند، تنها كسی كه از رفتن او، ممانعت به عمل آمد و دستور بازداشت او صادر شد، ابن مقفع بود (تا انتقام بدزبانی را از او بگیرد، آنگاه دستور داد، تنور داغ را كنند و به جلاد خاص دستور داد، بدن او را قطعه قطعه نموده در تنور بیندازد، ابن مقفع به التماس افتاد و تقاضای گذشت می كرد، سفیان گفت، ابن مغتلمه باشم اگر تو را به بدترین وجه نكشم، ابن مقفع فریاد می زد و می گفت: گناه من چیست؟ كه اینگونه مرا می كشی، سفیان گفت: در قتل تو بر من باكی نیست، زیرا زندیقی فاسد و تبهكار را نابود می كنم. غلام ابن مقفع كه در بیرون كاخ استانداری، انتظار او را داشت، پس از مدتی طولانی كه فهمید وی زنده نیست به خانه برگشت و جریان را به عیسی و سلیمان گزارش كرد، آن دو بررسی كامل و اقدام لازم را انجام داده، با تهیه ی تعدادی شهود بر وقع حادثه، سفیان را دستگیر نمودند و با خود نزد منصور بردند، منصور كه محرمانه دستور قتل او را داده بود به عیسی و سلیمان رونمود و گفت: اگر من سفیان را به خاطر قتل ابن مقفع قصاص كنم و وی از پشت این پرده (به پرده ی پشت سر خود اشاره نمود) بیرون آمد، كدام یك از شما تعهد می كنید كه در مقابل قتل سفیان او را بكشم؟ شهود، با شنیدن این سخن، مطلب را یافته از اقامه ی شهادت منصرف شدند، عیسی و سلیمان نیز ساكت شده و چیزی نگفتند. پس از گذشت زمانی، كه وضع به حال عادی برگشت، فهمیدند كه قتل ابن مقفع به دستور منصور بوده است.

ابن ابی الحدید در ذیل جمله ی: «رب عالم قد قتله جهله و علمه معه لا ینفعه» این جریان را نقل كرده است.

[صفحه 448]


صفحه 446، 447، 448.